آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به لبتشنه سقا افتاد
بایگانی دسته: دستهبندی نشده
من و آبِ گل آلود
ممکن است این ماهی در آب گل آلود بمیرد؛ ولی من اهل ماهی گیری از آب گل آلود نیستم.
بگذار این ماهی بمیرد، گناهش به گردن کسانی که آب را گل آلوده کرده اند. من هرگز با ماهی گیری خود، شریک گناه کسانی که آب را این طور گل آلود کرده اند نمی شوم.
پ.ن:
– موضوع پست کاملا اخلاقی است.
– مدتی است سرم خیلی شلوغ شده. دعا کنید از زیر این باری که برداشته ام سالم(!) بیرون بیایم.
پیش گویی
امروز می خواهم پیش گویی کنم
اگر این پیش گویی اتفاق نیفتاد که چه بهتر! ولی اگر به واقعیت پیوست آن موقع درباره دلایل و تحلیلش خواهم نوشت
مدت کوتاهی پس از تنفیذ ریاست جمهوری روحانی فشار شدید غرب به صورت متحد به ایران وارد می شود برای تعطیلی دائمی همه فعالیت های غنی سازی هسته ای
پ.ن.: اگر حالی بود و دسترسی ای به اینترنت درباره نتیجه انتخابات هم خواهم نوشت.
باز نشر: مواظب باش زیاده عریان حرف نزنی!
باز نشر از ابتدا
این همه که داری از «آزادسازی ظرفیتهای مردم» حرف میزنی، میدانی که داری کُد میدهی به جماعتی که گوششان را تیز کردهاند برای شنیدن حرفها و کشف لایههای ناشناختهات؟! آنها دارند در اتاقهای به اصطلاح فکرشان، کلمه به کلمهی حرفهایت را تجزیه میکنند به عناصر عینی و از همین الان برآورد چهار سال آینده را روی کاغذ میآورند تا به مصافت بیایند؛ به مصاف تو که نه، به مصاف «مردم»!
آنها در همان کلام نخست، به خوبی دریافتند که اوضاع از چه قرار خواهد بود و مرادت از «آزادسازی ظرفیتهای مردم» چیست. فهمیدند که در پشت این تعابیر جدید و نامانوس، چه حکمتهایی نهان است؛ لازم به تفصیل نبود و آنها به روشنی دریافتند که قرار است سدهایی شکسته شود و جمعیتی آزاد.
وقتی تاکید میکنی قرار است «مردم» را وارد گود کنی، آنها حساب کار دستشان میآید و درمییابند که به آنها اعلان جنگ کردهای. تو گفتی «آزادسازی ظرفیتهای مردم» و آنها به درستی نوشتند «مردمیسازیِ همه چیز»! و این پیام خوبی نبود برایشان. اگر بنا باشد در اقتصاد، فرهنگ، صنعت، سیاست و رو بدهی به مردم و آنها را به رسمیت بشناسی، پس تکلیف اقلیتِ گردنکلفتِ تمامیتخواهِ انحصارطلب چه میشود؟
آنها سالهاست که لنگر انداختهاند در جای جای مملکت و شاهرگهای حیات ملت را در قرق گرفتهاند، حالا مگر میشود به همین راحتی بیایی و از رسمیت بیندازیشان و مقدرات را بدهی دست مردم؟!
باور کن از همین امروز شروع کردهاند به ترساندن ملت از اینکه «مبادا او بر سر کار بیاید؛ که بدبخت میشوید»! خبرها را که خواندهای؟! تعارف که ندارند؛ باور قلبیشان را افشاء میکنند.
سیرهی مستمر این جماعت همین بوده از قدیمالایام. همواره خواستهاند تا در بر پاشنهی ایشان بچرخد و اگر غیر از این باشد، در و دروازه و پاشنه را با هم آتش میزنند. کما اینکه پیش از این همچنین کردهاند. انتقام از ملت را برای خود «عبادت» میدانند. دارو و درمان و خورد و خوراک ملت را گرو میگیرند تا ملت بگوید «ما از طلا بودن پشیمان گشتهایم»…
شاید بگویند، همه که دارند از «مردم» میگویند و حتی رقبایت عریانتر از تو از مظالمی که بر مردم رفته حرف میزنند، پس چرا با آنها چنین نمیکنند؛ این را باید از «آنها» بپرسید تا بگویند که چه رازی در انتخاب تو وجود دارد. قطعاً خواهند گفت که هر شعاری با رنگ و بوی «مردم» نمیتواند تحریکشان کند برای انتقام. اگر تو هم به مردم میگفتی رقم یارانه را فلان هزار تومان میکنم یا بهمان کیلومتر برایتان بزرگراه میسازم یا حتی اگر بهشان وعده میدادی که قرار است برای هر کدامشان یک کامیون طلا بدهی، «آنها» مشکلی با تو نمیداشتند و حتماً قربان صدقهات هم میرفتند و تیتر یکات میکردند هر روز. مسئله اینجاست که تو داری از شکستن یک «سد» حرف میزنی و این برای اهل تامل، معنای کاملی دارد.
بنابراین، از همین امروز محکمکاری میکنند تا اساساً برای خود مسئله درست نکنند که بعد بنشینند به حل آن. طراح مسئله، صورت مسئله و مخاطب مسئله را همزمان به توپخانه میبندند تا پیشگیری کنند از عواقبی که در انتظارشان است.
پس مراقب باش که زیاده عریان حرف نزنی!
کوه خضر
حرف مفت
داشتن هر عقیده و زدن هر حرفی بهایی داره؛ اگر بهاش رو نپردازی یا آماده پرداختن بهاش نباشی میشه: «حرف مفت»
گفتِ عالم به گوش جان بشنو…
فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند به حکم آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار
تـرک دنـیــا بـــه مـردم آمـوزنـد خویشتن سیم و غلّه اندوزنـد
عالمـی را که گفـت باشد و بس هـر چـه گـوید نگیرد اندر کس
عـالـم آن کـس بـود کـه بـد نکند نـه بگـوید بـه خلق و خود نکند
اَتَأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَکُم
عـالـم کــه کـام رانـی و تـن پــروری کند او خویشتن گمست که را رهبری کند؟
پدر گفت: ای پسر! به مجرد خیال باطل، نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم، از فواید علم محروم ماندن؛ …
مجلس وعظ چو کلبه بزّازست: آن جا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و این جا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری.
گفتِ عالم به گوش جـان بشنو ور نـمـانـد بــه گـفـتـنـش کـردار
باطلست آن چه مدّعی گویـد: «خفته را خفته کی کند بیدار»
مــرد بایـد که گیرد اندر گوش ور نوشته است پـنـــد بر دیوار
صاحب دلی به مـــدرســـه آمد ز خانـقـــاه بـشــکــســت عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عـــالــم و عــابـد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن ایـــن فریـــــق را؟
گفت: آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج وین جهد میکند که بگیرد غریــــق را
بوستان سعدی، باب دوم در اخلاق درویشان
بسم الله الرحمن الرحیم
… ماجرا از جایی شروع می شه که یک دانشجوی مهندسی هوافضا پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه صنعتی امیر کبیر تصمیم می گیره بره حوزه.
تو حوزه اتفاقات جالبی براش می افته…