هر کسی ممکن است طرفدار یکی از شعرای بزرگ قدیمی باشد؛ ولی به نظر من اگر کسی فقط ده غزل از غزل های سعدی را به صورت اتفاقی بخواند، تایید خواهد کرد که در ادب فارسی، سعدی چیز دیگری است. این حجم عظیم از معانی جدید و قوالب متفاوت و خلاقیت های لفظی و معنوی (به خصوص تاکیدم روی حجم بالای همه این هاست) از کمتر کسی سر زده است و تازه همه این ها غیر از گلستان است و بوستان و…
گاهی فکر می کنم که شعرای گذشته ظرفیتی کشف نشده و گوشه ای سرک کشیده نشده از زبان فارسی باقی نگذاشته اند!
برای این که عمق مطلب بالا را بتوانم نشان دهم راهی جز قرار دادن همه غزلیات سعدی نیست! ولی سه بیت از یک غزل سعدی انتخاب کرده ام.
دل خویش را بگفتم چون تو دوست می گرفتم: نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی
تو جفای خود بکردی و… نه، من نمی توانم که جفا کنم و لیکن نه تو لایقی جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان؟ تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
در بیت سوم می گوید که ما زیر دستیم و تو پادشاهی، چه می شود کرد؟! شما ستم می کنی و ما هم تحمل.